[اون مافیای منه]p10
[اونمافیایمنه]p10
پایان فلش بک*
ویو ا.ت
سرمو انداختم پایین
-اجوما اتاقتو بهت نشون میده و قوانین رو بهت میگه
+ب..باشه
رفت و اجوما اتاقمو نشون داد (اسلاید دوم) و قوانین رو گفت
اجوما: ببین دخترم نهایتاً ساعت 9:00 باید بیدار باشی و کوک رو آقا صدا بزنی
+کوک کیه؟
اجوما: رئیسمون.. فقط هر یک ماه یکبار میتونی بری بیرون و باید تا قبل ساعت 9:00عمارت باشی و ساعت 12:00 هم خاموشیه.
اجوما رفت و منم وسایلم رو چیشدم تو کمدم و رفتم رو تخت دراز کشیدم و به شرایطم فکر میکردم..
اینکه چرا بین این همه آدم رو زمین من باید آنقدر بدبخت باشم ؟
تو همین فکرها بودم که خابم برد
کوک ویو
داشتم تو اتاقم با الکس پرونده هارو چک میکردم.. کارمون تموم شد و الکس رفت و منم رفتم سمت اتاق ا.ت
در زدم ولی چیزی نشنیدم درو باز کردم و رفتم داخل دیدم رو تخت خوابیده
رفتم پتو کشیدم رو سرش و چند دقیقه محو صورتش شدم...
سریع به خودم اومدم و رفتم از اتاق بیرون و رفتم طبقه پایین و شام خوردم و به اجوما گفتم بزاره ا.ت فردا بخوابه و رفتم داخل اتاقم و خوابیدم.
ا.ت ویو
با نور خورشید که میخورد به تخخخخم چشمام از خواب بیدار شدم ساعت و چک کردم .. بدبخت شدم!! ساعت 12:00 !
پاشدم کارای لازم رو کردم و رفتم سمت آشپزخونه
+اجوما
اجوما: جانم دخترم
+ بـ... ببخشید.. من یادم رفت ساعت بزارم!
اجوما: (خنده) اشکال نداره دخترم آقا خودشون گفتن نیاز نیست امروز کاری بکنید و میتونید استراحت کنید.
+واقعاً ؟ مرسییی.
اجوما بهم یکم شکلات داغ و بیسکوئیت داد و رفتم روی مبل نشستم و شروع کردم به خوردن و فیلم دیدن که..
لایک و کامنت یادت نرههههههههه❤️🙃
بوص..
پایان فلش بک*
ویو ا.ت
سرمو انداختم پایین
-اجوما اتاقتو بهت نشون میده و قوانین رو بهت میگه
+ب..باشه
رفت و اجوما اتاقمو نشون داد (اسلاید دوم) و قوانین رو گفت
اجوما: ببین دخترم نهایتاً ساعت 9:00 باید بیدار باشی و کوک رو آقا صدا بزنی
+کوک کیه؟
اجوما: رئیسمون.. فقط هر یک ماه یکبار میتونی بری بیرون و باید تا قبل ساعت 9:00عمارت باشی و ساعت 12:00 هم خاموشیه.
اجوما رفت و منم وسایلم رو چیشدم تو کمدم و رفتم رو تخت دراز کشیدم و به شرایطم فکر میکردم..
اینکه چرا بین این همه آدم رو زمین من باید آنقدر بدبخت باشم ؟
تو همین فکرها بودم که خابم برد
کوک ویو
داشتم تو اتاقم با الکس پرونده هارو چک میکردم.. کارمون تموم شد و الکس رفت و منم رفتم سمت اتاق ا.ت
در زدم ولی چیزی نشنیدم درو باز کردم و رفتم داخل دیدم رو تخت خوابیده
رفتم پتو کشیدم رو سرش و چند دقیقه محو صورتش شدم...
سریع به خودم اومدم و رفتم از اتاق بیرون و رفتم طبقه پایین و شام خوردم و به اجوما گفتم بزاره ا.ت فردا بخوابه و رفتم داخل اتاقم و خوابیدم.
ا.ت ویو
با نور خورشید که میخورد به تخخخخم چشمام از خواب بیدار شدم ساعت و چک کردم .. بدبخت شدم!! ساعت 12:00 !
پاشدم کارای لازم رو کردم و رفتم سمت آشپزخونه
+اجوما
اجوما: جانم دخترم
+ بـ... ببخشید.. من یادم رفت ساعت بزارم!
اجوما: (خنده) اشکال نداره دخترم آقا خودشون گفتن نیاز نیست امروز کاری بکنید و میتونید استراحت کنید.
+واقعاً ؟ مرسییی.
اجوما بهم یکم شکلات داغ و بیسکوئیت داد و رفتم روی مبل نشستم و شروع کردم به خوردن و فیلم دیدن که..
لایک و کامنت یادت نرههههههههه❤️🙃
بوص..
۷.۱k
۰۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.